بهبودي محيط زيست و ديالكتيك طبيعت
مسئله تخريب محيط زيست را ميشود جدا از موارد اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و ديگر موارد انساني دانست ولي اين تجزيه راه حل اساسي را از بين ميبرد.روحيه فرمانداري- فرمانبرداري در سراسر نقاط جهان باعث جنگهاي بيشمار، ناهنجاريهاي اجتماعي و وضعيت كنوني محيطزيست شده است. نمونه بارز آن، گرمايش جهاني است. گرچه برخي آن را انكار ميكنند، اما اين معضلي جدي است كه جهان را تهديد ميكند. آنچه در پي ميآيد مقالهاي است درباب ريشهيابي علل و منشأ تخريبهاي محيط زيست و راهكارهايي كه ميتواند مانع از آن شود.
با وجود تمام معضلاتي كه اينك محيطزيست با آن دست به گريبان است، انسان قادر است اين روند را به سوي بهبودي زيست بومش و سلامت اجتماعي خود تغيير دهد، نخستين گام براي دستيابي به اين هدف ريشهيابي اين تخريبهاست، به عبارت ديگر پيش از هر اقدامي بايد علت اين تخريبها را در ذهن خود جستوجو كند و تصويري شفاف از منشا آن به دست آورد.
اين تصوير به او كمك ميكند در حد توانايي خود براي پيشگيري از تخريب بيشتر محيط زيست گام بردارد، چرا كه آنچه باعث تخريب محيطزيست شده در واقع فعاليتهاي نابخردانه بشر است. براي نمونه، درمحلي كه اكنون پارك ملي توران نام دارد حدود 3هزار سال پيش معادن مس كشف شد.
در آن روزگاران، اين منطقه پوشيده از درختان تاق بود، پوشش متراكمي كه حتي عبور از آن دشوار بود، هيزم تاق يكي از بهترين هيزمهايي است كه حرارتي بالا و ديرپا دارد، به همين دليل جنگلهاي تاق منطقه كه اينك به آن پارك ملي توران اطلاق ميشود تماما قرباني ذوب فلز مس شدند و در نتيجه اين ناحيه نيمهبياباني تبديل به بيابان شد، بهطوري كه امروزه به ندرت درخت تاق در اين منطقه ديده ميشود. با اين همه، هنوز هم برخي حاشيهنشينان كوير از اين درخت براي گرم كردن و پخت و پز به ويژه پخت نان استفاده ميكنند.
تخريب محيط زيست همواره وجود داشته و متأسفانه اين روند همچنان ادامه دارد. از بينرفتن قسمتي از جنگلهاي خزر كه از كهنترين جنگلهاي جهان محسوب ميشود نيز از بين رفتن نسل شير ايراني در طبيعت ايران 2 نمونه از تخريبهاي 30ساله اخير است. در عرصه بينالمللي هم نمونههاي بيشماري از تخريب محيط زيست را ميتوان نام برد؛ ازجمله اخطار جيمز هنسن، رئيس سابق هواشناسي ناسا مبني براينكه «گرمايش جهاني منشا انساني دارد.» اين اخطاري است كه اولين بار 20سال پيش و براي بار دوم در سال ميلادي جاري آن را درمجلس آمريكا مطرح كرد.
چه بايد كرد
آيا بايد منتظر شويم و ببينيم غرب براي بهبودي محيطزيست چه خواهد كرد؟ مولانا ميفرمايد:«مفروش خويش ارزان، كه تو بس گرانبهايي». هر كشوري، هر شهري و هر روستايي درون خود اين دانش و توانايي را دارد كه راهحلي براي بهبودي محيط زيست پيدا كند. اما وقتي ميتوان به اين راه حل دست يافت كه خواهان بهبودي محيطزيست باشيم. نكتهاي كه وجود دارد اينكه نبايد گمان كرد مسئول تخريبهاي 30 سال گذشته طبيعت ايران، يك يا دو دولت بودهاند بلكه اين تخريبها ريشه در همان روندي دارد كه 3هزار سال پيش باعث نابودي درختان تاق شد؛ شايد هم آغاز اين تخريبها به دههاهزار سال پيش باز گردد، يك سر چشمه و هزاران سال فاصله زماني. اما تفاوتي كه وجود دارد اين است كه 3هزار سال پيش سرعت تخريب نسبت به زمان حال بسيار كمتر بوده و همين شتابناكي روند تخريب سبب شده كه زمان باقي مانده براي تغيير جهت به سوي جلوگيري از فاجعه ناشي از گرمايش جهاني بسيار اندك باشد.
منشأ تخريبها
ريشه تخريب محيط زيست درفرآيند تكامل طبيعي از كجا، چگونه و كي شروع شده و از كجا تغذيه ميشود؟ زماني بشر با شيوه و فرهنگ كشاورزي و دامداري آشنايي نداشت. او غذاي خود را آزادانه و با بهرهگيري از گياهان و درختان ميوه در طبيعت گردآوري ميكرد. سپس ياد گرفت كه ميتواند با شكار كردن هم غذاي خود را تهيه كند. ما در مدرسه آموختيم كه پديد آمدن عصر كشاورزي و دامداري در واقع گامي به سوي متمدن شدن بود، اما امروزه بر اين باورم كه اين متمدن شدن با تخريبهاي متعدد زيستمحيطي و اجتماعي همراه بوده است. ولي چرا و چگونه اين روند عوض شد و اجداد طبيعتنشين ما شهرنشين شدند؟ چرا در روندي هستيم كه بشريت طبيعت را به سوي تخريب كشانده و ميكشاند؟ آيا ميتوان مسير تكامل طبيعي را به سوي تكاملي هشيارانه جهت داد بهطوري كه مانع اين تخريبها شد؟ و بالاخره آن جهت هشيارانه چيست؟
خلاصه و چكيده فرضيه در آغاز مطلب باز گفته شد و آن اينكه، پديده فرمانداري- فرمانبرداري يا قدرت طلبي و زورگويي يك شخص بر شخص ديگر باعث تخريب طبيعت شده است. قدرت طلبي و زورگويي هر دو از يك منبع سر چشمه ميگيرند ولي آن منبع چگونه و كي بهوجود آمده است؟
داشتن قدرت و قدرت طلبي تفاوت زيادي با هم دارند. براي مثال، داشتن قدرت بيان نهتنها تخريبكننده نيست بلكه كمك به خلاقيت مثبت ميكند. اما اگر فردي با قدرت بيان، افرادي را تحت كنترل خود درآورد چه؟ اين همان پديده قدرت طلبي است كه باعث بهوجود آمدن فرهنگ فرمانداري- فرمانبرداري شده است؛ فرهنگي كه سبب تمام تخريبهاي اجتماعي، محيطزيستي و… شده است. شايد اين سؤال براي مخاطب مطرح شود كه چگونه به اين نتيجه رسيدم؟ اول اينكه از فرماندهان دوران نوجواني و جواني نه تنها خاطرات خوبي ندارم بلكه باعث عذاب و ناراحتيام ميشدند. با اينكه فرمانبرداري ميكردم ولي از اين پديده فرمانداري- فرمانبرداري دل خوشي نداشتم و هنوز هم ندارم. در طول زندگي روشهاي ديگري را نيز تجربه كردم كه باورم را محكمتر كرد. ديگر اينكه با فلسفه و فرضيه « موري بوكچن» آشنا شدم كه برايم قابل درك و ارزشمند بود؛ فلسفه ديالكتيك طبيعت.پرداختن به اين فرضيه به مجالي فراتر از اين مقاله نياز دارد ولي به اختصار ميتوان گفت انسان اوليه روحيه فرمانداري- فرمانبرداري در خود نداشت و به تدريج با اين روحيه آشنا شد. بعضي از قدرت فرماندهي لذت بردند و بعد به آن عادت كردند. احتمالاً اين روند در خانوادهاي يا قبيلهاي در يكي از نقاط كرهزمين شروع شد و به مرور به ديگر نقاط سرايت كرد و يا در چند نقطه پراكنده دور از هم و در يك زمان شروع شد، حتي قبل از اينكه مرزي بين كشورها وجود داشته باشد و يا تصوري به نام كشور وجود داشته باشد.
بشر به طوري با اين روحيه خوگرفت كه انگار دستور دادن و اطاعت كردن با سرشت او عجين بوده است. به تدريج اسير كردن يك قبيله براي او كافي نبود و با زيركي و قدرتطلبي بر چند قبيله تسلط پيدا كرد، پرچمي بر افراشت و قلمرويي براي خود تعيين كرد. اين روند در اروپاي غربي با رواج بيسابقه بردهداري و كشف سرزمينهاي نو بهويژه كشف آمريكا و استثمار بوميان اين قاره به اوج رسيد.
تاثير فرمانداري و فرمانبرداري بر رابطه انسان با طبيعتفرمانداري- فرمانبرداري چه اثري بر رابطه انسان با طبيعت گذاشته است؟ اين بحثي است ادامهدار و قابل تبادل نظر. بحثي دائم در حال پيشرفت و تكامل كه تمايلي براي به كمال رسيدن هم ندارد ولي در عينحال طالب شكوفايي است.
اقدام در پاك كردن محيطزيست – ازكوچه و محل تا خليج فارس- و بهبودي اوضاع اجتماعي – از روابط داخل يك خانواده تا روابط بينالمللي- را ميشود جدا از هم پيش گرفت. ولي چگونه ميتوان براي رسيدن به اين هدف به روند و عملكردي دستيافت كه در آن تك تازي نژادگرايي، غرب يا شرقگرايي و قدرت طلبي نيست.
بديهي است در روند مورد نظر، فرمانداري- فرمانبرداري نقشي ندارد. اما بايد اعتراف كنم با آنكه سالهاست به فرضيه ذكرشده عقيده دارم و درباره رها شدن از ذهنيت فرمانداري- فرمانبرداري اقدام كردهام و ميكنم ولي هنوز نتوانستهام روحيه فرمانداري و فرمانبرداري را از ذهن و انديشه خودم دور كنم. حتي عقلم بر جسمم و حتي ترسم بر عقلم ميخواهد فرمانداري كند. شايد اين شعر مولانا بيانگر حالتي است كه من دارم:
نه آن شيرم كه با دشمن برآيم
مرا اين بس كه من با من برآيم
افراد و گروههايي هستند كه شيوهاي نو را در ساختار اجتماعي و تصميمگيري در گروهشان ارائه دادهاند. آنها قدمي فراتر از دمكراسي كه بر حسب راي اكثريت است قدم برداشتهاند و تصميمگيري بهصورت هم آرايي را انتخاب كردهاند. اين كار آساني نيست و ابتدا زمان بسياري ميبرد ولي به مرور در اين روش تجربه كسب كردهاند و بعد از گذراندن پستي و بلنديها به مقطعي رسيدند كه تصميمگيري سريع انجام ميشود.رهايي از تسلط افكار فرمانداري- فرمانبرداري كار آساني نيست. در دنيايي زندگي ميكنيم كه نميشود با كشورهاي جنگ طلب با شيوههاي ساده مقابله كرد ولي ميتوان زيست بومي پاك و سالم داشت، با فرهنگي فروتنانه، بدون فقروگرسنگي و بيكاري و اجتماعي كه نو آفريني و شكوفايي در آن به روندي روزانه تبديل شده باشد.
ميشل فوكو در مصاحبهاي كه به نام «ايران: روح يك جهان بيروح» چاپ شده چنين برداشتي از ايرانيان داشت. «من ايرانيهايي را در پاريس ميشناختم و آنچه در بسياري از آنان مرا شگفت زده ميكرد ترس بود. ترس از اينكه معلوم شود با چپها رفتوآمد دارند. ترس از اينكه مأموران ساواك باخبر شوند كه آنان فلان كتاب را ميخوانند و… وقتي پس از كشتار ماه سپتامبر (17 شهريور1357) به ايران وارد شدم بهخودم گفتم كه با يك شهر وحشت زده روبهرو خواهم شد، چون در آنجا 4هزار نفر كشته شده بودند.
نميتوانم كه بگويم كه در آنجا مردماني شاد و مسرور ديدم، اما از ترس خبري نبود، به عبارت دقيقتر، مردم وقتي خطر را بيآنكه رفع شده باشد، پشتسر ميگذارند شجاعتشان بيشتر ميشود.» خطري كه ما را تهديد ميكند ديگر يك رژيم يا يك فرد نيست بلكه يك طرز فكر و ذهنيت است. به اميد شناخت بهتر اين دشمن دروني و هوشيار شدن در مقابل اعمال او.
فرخ موبدشاهي
منبع: همشهري آنلاين